جدول جو
جدول جو

معنی عربده کردن - جستجوی لغت در جدول جو

عربده کردن
(دَ جِ گَ کَ دَ)
بدمستی کردن. فریاد کردن:
شحنه بود مست که آن خون کند
عربده با پیرزنی چون کند.
نظامی.
هر که می با تو خورد عربده کرد
هر که روی تو دید عشق آورد.
سعدی.
پسرش خمر خورد و عربده کرد. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
عربده کردن
بد خویی کردن، بدمستی، نعره زنی، نعره زدن، بد خویی کردن، بدمستی، نعره زنی، نعره زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فربه کردن
تصویر فربه کردن
چاق کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرضه کردن
تصویر عرضه کردن
اظهار کردن، بیان کردن، ارائه دادن، نشان دادن، عرضه داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضربه کردن
تصویر ضربه کردن
در ورزش در کشتی، حریف را با ضربه فنی از پا درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ آ نَ سَ)
بریدن. تقریض. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ اُ دَ)
بدمستی کردن. داد و بیداد کردن. داد و بیداد راه انداختن. بانگ داشتن از خشم یا بدخویی یا مستی
لغت نامه دهخدا
خود (خویشتن) را مرده کردن، خود را همچون مرده ساختن: خویشتن مرده کرده بودم و تو مرا زنده کردی، خود را مرده وانمودکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فربه کردن
تصویر فربه کردن
پروراندن و چاق کردن (گوسفند و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرضه کردن
تصویر عرضه کردن
هویدا کردن نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبره کردن
تصویر عبره کردن
عبور دادن گذشتن از جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تاکباز کردن (طاقباز) ستان خواباندن: در کشتی فرکوستن : در کشتی با ایراد ضربه بر حریف فایق آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده کردن
تصویر خرده کردن
پایمال کردن نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربده کشیدن
تصویر عربده کشیدن
بد مستی کردن، داد و بیداد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریده کردن
تصویر بریده کردن
تعیین کردن، تقریض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراده کردن
تصویر اراده کردن
خواستن آهنگ کردن یازیدن عزم کردن تصمیم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
غایب گشتن غیبت کردن محجوب شدن محجوب ماندن اغشا، روگرفتن پوشیدن روی با حجاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فربه کردن
تصویر فربه کردن
((~. کَ دَ))
پروراندن و چاق کردن (گوسفند و مانند آن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
Grate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
râper
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
갈다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
すりおろす
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
לגרר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
memarut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
कद्दूकस करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
raspen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
切碎
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
grattugiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
ralar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
trzeć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
терти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
reiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
тереть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
rendelenmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی